ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
چند قورباغه از جنگلی عبور می کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عمیقی افتادند . بقیه قورباغه ها در آنار گودال جمع شدند و وقتی دیدند که گودال جقدر عمیق است به دو قورباغه دیگر گفتند که دیگر چاره ای نیست ، شما به زودی خواهید مرد . دو قورباغه ، این حرفها را نادیده گرفتند و با تمام توانشان کوشیدند که از گودال بیرون بپرند . اما قورباغه های دیگر ، دائماً می گفتند که دست از تلاش بردارید ، چون نمیتوانید از گودال خارج شوید ، به زودی خواهید مرد. بالاخره یکی از قورباغه ها ، تسلیم گفته های دیگر قورباغه شد و دست از تلاش برداشت . او بی درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد . اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن از گودال تلاش می کرد . بقیه قورباغه ها فریاد می زدند که دست از تلاش بردار ، اما او با توان بیشتری تلاش کرد و بالاخره از گودال خارج شد . وقتی از گودال بیرون آمد ، بقیه قورباغه ها از او پرسیدند : ( مگر تو حرفهای ما را نشنیدی ؟ ) معلوم شد که قورباغه ناشنواست . در واقع ، او در تمام مدت فکر می کرده که دیگران او را تشویق می کنند .
داستان های کوتاه از جبران خلیل جبران
نتیجه اخلاقی =پس لازم است ما در زندگانی مواقعی کور کر و لال بشیم