عشق است
اولین حضور
در خواب دوش پیری
با دست اشارتم کرد
که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره
عشق است چون زمرد
از این برق زمرد
همین دفع اژدها کن
این شفق است یا فلق . مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام . جان دقایقم
بگو
این شفق است یا فلق . مغرب و مشرقم بگو
من به کجا رسیده ام . جان دقایقم
بگو
آینه در جواب من باز سکوت میکند
باز مرا چه میشود . ای تو حقایقم
بگو
جان همه شوق گشته ام
طعنه نا شنیده را
در همه حال خوب من
با تو
موافقم بگو
پاک کن از حافظه ات شور غزلهای مرا
شاعر مرده ام بخوان . گور
علائقم بگو
جان همه شوق گشته ام
طعنه نا شنیده را
در همه حال خوب من
با تو موافقم بگو
با من کور و کر ولی واژه به تصویر مکش
تا گل غربت نرویاند بهار از خاک جانم
با خزانت نیز خواهم ساخت . خاک بی
خزانم
گر چه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم
زیر سقف آشنایی ها میخواهم
بمانم
بی گمان زیباست آزادی
ولی من چون قناری دوست دارم در قفس باشم
که
زیباتر بخوانم
در همین ویرانه خواهم ماند و از خاک سیاهش
شعرهایم را به
آبیهای دنیا میرسانم
کاش میشد این حقیقت را بدانی یا بدانم
بگذارید اگر هم نه بهاری باشم
شاعر سوخته گلهای سخاری باشم
میتوانم که خودم
را بسرایم
هر چند نتوانم که همانند قناری باشم
معنی پیر شدن ماندن مردابی
نیست
پیرم اما بگذارید که جاری باشم
کاری از پیش نبردم همه عمر
ولی شاید
این لحظه نایافته . کاری باشم
لبت نگوید و پیداست . میگوید دلت آری
که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم
داری
دلت میآید آیا از زبانی این همه شیرین
تو تنها حرف تلخی را همیشه بر
زبان آری
نمیرنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این
عصر عیاری
چه میپرسی ضمیر شعرهایم کیست . آن من
مبادا لحظه ای حتی مرا
اینگونه پنداری
تو رو چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت
به شرطی که مرا در
آرزوی خویش نگذاری
چه زیبا میشود دنیا برای من اگر روزی
تیغ تاتاری...
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر
من . نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو مینویسم و این کیمیا کم است
سرشارم
از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه
غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
قطره قطره اگر چه آب شدیم
ابر بودیم و آفتاب شدیم
ساخت ما را همو که
میپنداشت
به یکی جرعه اش خراب شدیم
به یکی جرعه اش خراب شدیم
گوش کن ما خروش و خشم تو را
همچنان کوه بازتاب شدیمبه یکی جرعه اش خراب شدیم
رنگ سال گذشته را دارد همه لحظه های امسالم
365 حسرت را همچنان میکشم به
دنبالم
قهوه ات را بنوش و باور کن من به فنجان تو نمیگنجم
بیوه ام در جهان
نما چشمی که به تکرار میکشد فالم
یک نفر از غبار میآید مژده تازه تو تکراری
است
یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم
باز در جمع تازه ازداد حال
و روزی نگفتنی دارم
هم نمیدانم از چه میخندم هم نمیدانم از چه مینالم
راستی
در هوای شرجی هم دیدن دوستان تماشاییست
به غریبی قسم نمیدانم چه بگویم جز اینکه
خوشحالم
دوستانی عمیق آمدند . چهره هایی که غرقشان شدم
میوه های رسیده ای که
هنوز من به باغ کمالشان کالم
چندیست شعرهایم را جز برای خودم نمیخوانم
شاید
از بس صدایشان زده ام
دوست دارند دوستان . لالم
تنهاییم را با تو قسمت میکنم
. سهم کمی نیست
نتوان گفت که این قافله وار میماند
خسته و خفته . از این خیر جدا میماند
این
ره این نیست که از خاطره اش یاد کنیم
این سفر . همره تاریخ به جا میماند
این
ره این نیست که از خاطره اش یاد کنیم
این سفر . همره تاریخ به جا میماند
دانه
و دام در این راه فراوان اما
مرغ دلسیر ز هر دام رها میماند
میرسی آخر و
افسانه وا ماندن ما
مرد با هر چه ستم هر چه بلا میماند
در این زمانه بی های و هوی لال پرست
خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست
چگونه
شرح دهم لحظه لحظه خود را
برای این همه نا باور خیال پرست
به شب نشینی
خرچنگهای مردابی
چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟
رسیده ها چه غریب و نچیده
میافتند
به پای هرز علفهای باغ کال پرست
رسیده ام به کمالی که جز علی الحق
نیست
کمال دار برای من کمال پرست
هنهوز زنده ام و زنده بودنم خاری است
به
چشم تنگی نامردم زوال پرست
همیشه شایعه و انعکاسهای همیشه
از خانه بیرون میروم اما کجا امشب؟
شاید تو میخواهی مرا در کوچه ها امشب
پشت
ستون سایه ها روی درخت شهر
میجویم اما نیستی در هیچ جا امشب
ای ماجرای شعر و
شبهای جنون من
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب؟
اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم
کسی که حرف دلش نگفت . من بودم
دلم برای خودم
تنگ میشود . آری
همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم
نشد جواب بگیرم سلامهایم
را
هر آنچه شیفته تر از پی شدن بودم
چگونه شرح دهم عمق خستگیها را
اشاره
ای کنم . انگار کوه کندم
در دیگران میجوییم اما بدان ای دوست
اینسان نمیابی ز من . حتی نشان ای
دوست
من در تو گم گشتم مرا در خود صدا میزن
تا پاسخم را بشنوی . پژواک سان ای
دوست
ای دوست ای دوست ای دوست ای دوست
در آتش تو زاده شد ققنوس شعر
من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست
گفتی بخوان . خواندم . اگر چه
گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی. پس خود بخوان ای دوست
ای دوست ای دوست ای
دوست ای دوست
من قانعم . آن بخت جانی دار نمیخواهم
با سلام
در این پست بنا به درخواست یکی از دوستان تصاویر البوم های ناصر اماده کردم
اولین حضور
عشق است
دوستت دارم
بوی شرجی
هوای حوا
معجزه ( ماندگار )
با سلام
برای امروز و این پست کنسرت گروهی خوانندگان پاپ گذاشتم که ناصر عبداللهی امیر تاجیک مانی رهنما برادران خواجه نوری و محمد خاکپور حضور داشتن
و یه رویا